گفتم که ز عشق تو در ما چه اثر باشد
تا دولت شب هایم بی روی سحر باشد
گفتا که چه می باشی در کار هواخواهی
گفتم که به چشمانت از دیده نظر باشد
گفتا خبرت هرگز،از روی وفا باشد
گفتم بنگر بر این،عمری که به سر باشد
گفتا که چرا بستی،دل در غم این عالم
گفتم که چو در بندم،فکرم به سفر باشد
گفتا که توانی دل،از خویش بریدن را
گفتم که نمی مانم،هر چند خطر باشد
گفتا که دل تنها،همچون شب تاریک است
گفتم که شود روشن،یاد تو اگر باشد
گفتا که چه می خواهی،از دست خدای خویش
گفتم که دمی از لطف،بر ما به گذر باشد
گفتا ز ره پرواز ،رویی بنما گفتم
کین مرغک پر کنده،در حسرت پر باشد
تا باغ خوش عشقت،در آفت هجران است
بر شاخه ی بی بنیاد،هرگز چه ثمر باشد
ما خانه به دوشان را،آرام و قراری نیست
زین رو نگه هامون،غم دارد و تر باشد
قالب:غزل
دفتر:حسرت پرواز
شاعر:محسن نصیری(هامون)